Thursday, July 26, 2012

Nuits Partagées

شب های قسمت شده

      در قبال آمیختن رویا ها با هراسناک ترینِ حقیقت ها ایستادگی می کنم. 
خانه های متروک!
 شما را با زنانی استثنایی پر کرده ام.
 نه چاق نه لاغر، نه بلوند مو نه سیاه، نه عاقل نه دیوانه. 
 مهم نیست. 
 زنانی تا حد امکان اغواگر، هریک به نحوی.
 وسایل بی کاربرد!
 حتا حماقتی که ساخته بودتان برایم دوست داشتنی است.
 هستی های بی اعتنا!
 بارها به شما گوش سپرده ام، همانطور که شما به صدای امواج و خروش موتور های یک قایق گوش سپرده اید، تا دلپذیر انتظار کشم و دریازده باشم.
 من عادت نامعمول ترینِ تصاویر را اختیار کرده ام.
 آن ها را دیده ام جایی که نبوده اند.
 من آن ها را مثل بلند شدن و به خواب رفتن معمول ساخته ام.
 میدان ها، همچون حباب های صابون در بند تورم گونه هایم بوده اند.
 و خیابان ها زیر پاهایم.
 یکی پیش دیگری و دیگری از پس آن یکی، پیش هر دو و جملگی که پیش می روند.
 زن ها دیگر جُنب نخوردند.
 تنها لم دادند.
 بلوز هایشان برای معرفی خورشید باز.
 دلیل، سرش بالا، بار بی اعتنایی با او، فانوسی برای مورچه  . 
دلیل، بیچاره ماتِ اقبال یک مرد دیوانه، مات از اقبالِ این قایق... نگاه بالاتر.
      برای یافتن دلیل زندگی کردن، خواسته ام دلایل دوست داشتن‌ات را ویران کنم. برای دستیابی به دلایل تو را دوست داشتن، چندان خوب زندگی نکرده ام.


پل الوار