گام ها
گام های تو، کودکان سکوت من
زلال، آرام جاری می شوند.
به سمت خوابگاه هشیاریم
خاموش، منجمد پیش می آیند.
صافیِ هیچکس، سایه ای بهشتی
که آن ها لطیفند، برگزیده اند گام های تو!
خدایان من!
تمام نعمت هایی که می شناسم
با همین گام های برهنه، به سویم می آیند.
آخ اگر از لب های پیشتاخته ات
برای تسکینش فراهم آری!
خانه ای برای خیالاتم
خوراک یک بوسه.
آیا این رخدادِ خدشه یافتنی تندی نمی کند
که لطیف بماند! نه هیچ؟
چرا که من زیسته ام تا تو را انتظار کشم
و قلبم تنها، گام هایت بود.
پل والری