Friday, December 28, 2012

Across

آن‌سو

صفحه‌ی روز را ورق می‌زنم
تا با تحرک پلک‌های تو
آن‌چه گفته‌اندم را بازنویسم.

حقیقت تاریکی
در تو ورود می‌کنم.
اثبات این تاریکی را می‌خواهم
می‌خواهم شراب تیره را نوش کنم:
چشمان‌ام را از من بستان و خردشان کن.

قطره‌ای از شب
به‌روی نوک پستان‌هایت:
رازهای گل میخک.

چشمان‌ام را می‌بندم
در چشم‌های تو بازشان می‌کنم.

همیشه بیدار
بر خوابگه‌‌اش از لعل:
زبان نم‌ناک تو.

فواره‌هاست
در باغ رگ‌های تو.

با نقابی از خون
از خیالات‌‌ات خالی عبور می‌کنم
نسیان، به دیگر ‌سوی حیات
هدایت‌‌ام می‌کند.


اوکتاویو پاز

Friday, December 14, 2012

Dancer In the Dark


ترجمه‌هایی که می‌نویسند ام

«بر کدام لعن است وقتی که سکوت می‌کند و هیچ نمی‌توانی گفت. نگاه می‌کنی تا کلامی زبان آورد. مدام گوش می‌دهی تا حرفی بزند که تا تو تکرارش کنی. آن‌قدر حرف‌های او را حرف می‌زنی که حرف‌هایت باشند. در ول‌وله‌ای از تکرار رقصان آواز می‌خوانی که دیگر این سرور ازآن توست. این طنینی که تکرار کنان فضا را دور می‌زند تو هستی. توانسته‌ای این لعن آسمانی را خندیده باشی و با او... او، وای به وقتی که سکوت می‌کند و از رنج می‌میری.»



من اما برای چیزی که ازآنِ خود می‌کنم باز در تاریکی می‌رقصم.


فرهاد.