حكاكي روي تني زنده؟
سنگنبشتههاي باستاني را كه نگاه ميكنید بصيرتهايي ميبيند
و شهادتهايي، به گواه زندگيهايي زيسته و رنجهايي كشيده. شعارهايي به باورها و رفتارهاي
كرده و نكرده. گویی روي سنگ نوشتن، ثبت شهادتي بوده وراي زمان. سنگ اين جمودترين مقاوم در
مقابل سياليت باد و آب سركشي و سرسختيِ انسان در برابر زمانِ ميراننده بوده. انگار
كسي كه ميخواهد شهادت به حقيقتي بدهد همیشه جمودی میکند علیه سياليت زمانه.
روحيهی سركشش در مقايسه با پيرامونش را از همان اوايل ميشد
به عين ببيني كه چگونه تنهايي ميگزيند يا چه طور شعري ميپسندد يا چگونه آهنگي: كه
فكر كني اين چه طور دختري است؟ آدم هميشه با كسي كه خودش يك شاهد و ناظر است ميتواند
صميميتر و بيپردهتر بر سر موضوعات واقعي همصحبتي وهمدلي داشته باشد. دوستيها
تقويت ميشوند وقتي آدمها سوگواري هاي مشترك كرده باشند. ديدن همزمان فاجعه فضايي
برأي همدلي ميگشايد بروي آدمها: و البته دوستي تا سر حد شيفتگی.
فكري شده اين روزها. ميخواهد به فاجعهي زيسته طوري شهادت
دهد و شهادتش گشاينده فضايي براي زندگي در عمق گذشتهی فاجعهباري باشد كه خود شاهدش
بوده. به ستوه آمده از ضرورت شهادت دادن بدنبال جملهای براي خالكوبي روي تن اش ميگردد. تني كه از سيلان زمان گذشته و او همراه جاويدان
خود مي يابدش... سردرگمم براي مداخله. از من خواسته مشاركت كنم بگويم كدام جمله براي
شهادت بهتر است. گويي فضايي اشتراكي هست در حد فاصل فكر و تناش كه دوستيمان ما را
به نظارهی فاجعهای يكسان آنجا گردآورده است.
با كدامين كلام ميشود به فاجعه شهادت داد؟
چطور ميتوان در تكينهترين شهادتها، در حد فاصل تني و
فكري شرکت جست؟
ميستايم پيگيريِ گاه لجاجت بار فراروي از زمان فاجعهبارش
را. شهادت ميدهم به سركشيهاش علیه ناراستيها. اين همه دوست داشتني تر از هميشهاش
كرده.
شايد همين شهادت
كافي است.