...
گاهی کنار ساحل دریاست. شبهنگام که ساحل خالی شود. بعد
از آنکه ساحلنشینان عزیمت کنند. آنسوی تمام پهنهی شنزار، یکدفعه فریاد میکشد
که کَپری تمام شد. که آن شهرِ عشقِ نخستینِ ما بود اما حالا تمام شد.
تمام.
تمام.
که یکباره وحشتناک
است. وحشتناک. هر بار کافی است تا شما را وادارد اشک بریزید، وادارد که بگذارید و
بروید، کافی است که شما را بمیراند، که کَپری همیشهی تمام همراه با زمین دورِ
فراموشیِ عشق میچرخید.
...