Sunday, July 1, 2012

Mirror

نقره فام و دقیق هستم. تعصب ندارم.
هر چه ببینم سریعن می بلعم
همانطور که هست، بدور از غباری از دوست داشتن یا نداشتن.
بی رحم نیستم، تنها صادقم-
چشم خدایی کوچک، چهار گوش.
بیشتر وقت ها بر دیوار روبرو در خیالم.
صورتی رنگ است و پر خال. خیلی وقت است نگاهش کرده ام
به خیالم قسمتی از قلب من است. ولی سو سو می کند.
صورت ها و تاریکی بارها و بارها جدایمان می کنند.
.
حالا یک دریاچه ام. زنی به رویم خم می شود
وسعتم را می کاود برای آنچه واقعن هست.
بعد رو به آن دروغگو ها می کند، شمع ها یا ماه.
پشتش را می بینم، و این انعکاسی از رو راستی است.
او با اشک، و با تحرک دست هایش به من پاداش می دهد.
برایش مهمم. او می آید او می رود.
این صورت اوست که هر صبح جای تاریکی می شیند.
در من او دختری جوان را غرق کرده است
 و در من پیر زنی
مثل یک ماهی سهمناک به سوی او بلند می شود.

سیلویا پلات