Tuesday, April 4, 2017

The Sublime Pain

... بحث والاي كانتي هم خوب همين است: ستيز انسان با طبيعت و خالي شدن جاي پايش ايستاده در تماشاي امواج خروشان دريا: دريا امشب دارد مي‌خروشد.
از سر شب كه سرم گرم بود و امواج يكي بعد از ديگري مي‌بلعيدند همديگر را ميخواستم چيزي بنويسم. به حرف‌ها و اعترافات سرمستي گذشت و خواب پيشِ از صبح. منتظرآفتابم توي اين گيجي. زمين قرص و محكم ايستاده سرجاش و موج‌هاي مهيب  در اصابت به صخرهها مي‌غرند. كمي از زمان قرص‌هايم گذشته و كم كم دارم فرو مي‌روم در اعماق درد. اول از يكي از دندان‌ها شروع مي‌شود بعد كم كم مي‌زند به اعصاب مركزي  و حالت سرگيجه مي‌گيري وبي بنيان انگار در خودت آب مي‌شوي از فرياد. هرچه باشد درد تجربه‌ی همين فروريختن بنياد است. خالي شدن زير پا و نيستي گوهره‌ی وجود. دريا مدام تهديد مي‌كند در زمان‌هاي طوفاني و بعضاً آرام مي‌گيرد با طلوع آفتاب. ديگر سعي مي‌كنم گذشتههاي زيرپايم را شخم نزنم. با شخم زدنْ خودم را ساقط مي‌كنم فقط در آستانه‌ی طوفان. بالاخره قرصي پيدا مي‌كنم. منتظر آفتابم به طلوع و درخشش. بهانه‌اي است براي فراموشيِ والايي شب در تصويري زيبا اگر كه زندگي در جريان است.
٥ فروردين ١٣٩٦
بندر سيراف