امروز، درست در آستانهی بیست و هشت
سالگی رسیدم به وحدت تألیفی-سرچشمهگونِ خود-ادراکی که فاهمهاش مخلوقات خیال را
با تصوری از یک من میاندیشمِ ناب متحد میکرد تا زندگی را آدم خداگونه با دستان
خودش فعالانه بسازد ورای همهی انفعالات حسی و حال تا آیندهاش را با خودش پیوسته
باشد بواسطهی کارِ خود انگیختهی اندیشه و خیال. ملول بودم از دیدن این همه چرخش
و رخداد که هر یک به دادهها اضافه میشدند متحرک و پویا و فرومیپاشیدم از
ناتوانیِ هضم. میبینم امروز در آستانهی بیست و هشت سالگی انقلابی کوپرنیکی را که
دیگر این منم که گرداگرد امور آنها را با کار میآفرینم: بدیع و از نو، چنانکه
متعلق به مناند. ایدئالیسم دیگر با از پیش دادگیِ گوهر حیات رد میشد و «من میاندیشم»
با کار عینیت پیدا میکرد در آفرینش. رقصان میگردم منقلب از کشف کوپرنیک و کانت
حول عالمِ خودانگیختهای واقعی و بیرونی.
درست در آستانهی وحدتی با جهشی آغازین
با خود و در خود در انتهایی و آغازی بیست و هشت ساله.
۱۹ مرداد