Wednesday, June 28, 2017

La poésie? C'est assez!

بس است بوطیقا!
از طنزهای تلخ زمانه آن است که وقتی امور را تقلیل پدیدارشناسانه می‌دهیم، مدام واژه‌گانمان می‌رود به سمتی که گویی هرگز پیچیدگی‌های پدیده را نباید به وجهی خاص از آن تقلیل داد. اگر هوسرل واقعیت را به تعلیق درمی‌آورد تا پدیدارشناسی ممکن شود، خیال می‌کنیم با حکم کردنْ واقعیتِ پیچیده‌ی امور یا رازآلودگی و افسون آن ساده‌انگاری می‌شود. غافل از آنکه ساده‌انگاری، ذاتیِ علوم است. نیوتن اصول‌ فلسفه طبیعی‌اش را به هدف همین ساده‌انگاری می‌نویسد. مثل هر آدم عاقلی در زمانه‌ی خودش فرض می‌گیرد که طبیعت در شرایط مشابه همیشه و همیشه یکسان عمل می‌کند. با کمک همین ساده‌انگاری پیچیده‌ترین مسائل طبیعی حل و فصل می‌شوند. دکارت هم در گفتار در روش چنین برنامه‌ای برای فلسفه چیده بود و اسپینوزا و لایبنیتس و صد البته کانت دعوتش را آری گفتند و روش علمی بنیان فلسفه‌ی جدید شد و حکم کردن معادل با اندیشیدن. همه‌ی انقلاب‌های بزرگ علمی با ساده‌انگاری‌های نبوغ آمیزی شروع می‌شوند که قوانین آسمان و زمین را به هم نزدیک می‌کند. انقلاب نیوتنی در این بود که علت الهیِ چرخش سیارات و ستاره‌ها را بر مبنای علت افتادن سیبی از شاخه‌ی درختی تبیین می‌کرد. نیوتن قوانین آسمان را به نبوغ آمیز ترین شکل زمینی کرد. پدیدارهای رازآمیز آسمانی را که تا پیش از آن به سرنوشت انسان‌ها گره خورده و موضوع تصورات بی‌پایان آدمی بود، به اجسام زمختی تقلیل داد که حرکاتشان را می‌شد تبیین و حتی پیش‌بینی کرد. تمام گفتارهایی که امروزه «انتقادی» خوانده می‌شوند، علومی تقلیل‌گرا هستند. فروید رفتار پیچیده‌ی انسان و آرزوهای متعالی‌اش را تقلیل داد به چند اصل روان‌شناختی‌، مارکس روابط اقتصادی- سیاسی را مبنای تقلیل گرفت و کانت، این نظامدهنده‌ی فلسفه‌ی مدرن همه‌ی پدیدارها را مقداری کمّی خواند! همه‌ی این گفتارها ایدئولوژی‌های پوچ انسانی را برملا می‌کنند و ایدئولوژی ساحت مقدس‌ترین امور است. کجا تقلیل را ناپسند می‌دانیم؟ آنجا که کسی بگوید دلیل امیال و خیالات شاعرانه‌ یا متعالی‌مان چیست، و فوراً بهمان بر بخورد: حس می‌کنیم به ما بی‌احترامی شده، ما را «نمی‌فهمند» یا تجربه‌ی درونی ما را نداشته‌اند. یا اینکه کسی در امر «مقدس» ترجمه واژگان شعری را ماشین وار به زبانی دیگر برگرداند: چون هر کلمه‌ی شعر دستنیافتنی است، در ساحت بوطیقا! ساحت بوطیقا را کانت مشخص کرده کجاست، چون کارِ کانت از ابتدا مرز کشی کردن و مکان نمایی کردن بود تا بدانیم هر سخن جای و هر نکته مکانی دارد (ترهات هم که جای خود)! ساحت بوطیقا آن صحنه‌ای است که با امر تقلیل ناپذیر روبرو هستیم. نه اینکه امر تقلیل ناپذیری در حیطه‌ی شناخت هست، بلکه با صرف نظر از عینیت امور در ساحت شناخت، و با بی التفاتی مطلق به وجود اشیاء، وارد ساحتی می‌شویم که ‌می‌توان گفت بوطیقاست: آزادانه در میان تصورات خود پرسه می‌زنیم و نمی‌توانیم از امر جزئی داده شده فراتر برویم، این یعنی درست وقتی که به قول هوسرل کل علوم طبیعی را در گیومه به تعلیق درآورده‌ایم. در همین ساحت است که رمانتک می‌شویم و از عشق و فاجعه و غیره با شوق یا گدازی بی‌کران حرف می‌زنیم. نحوه‌ی پدیداری‌ امور را شرح می‌دهیم و خیال می‌کنیم همین داستانِ ما از پدیداری امور،د یا تجربه‌ی مواجهه‌مان با دیگری، اصل داستان است! کانت به این احکامِ پدیدارشناسانه می‌گفت بازتابی /تأملی چون حکم به جای تبیین عین به خودش بازتابیده بود و خودِ حکم شده بود حجیت خودش: حکمِ به حکم که مختص بوطیقای مواجهه با دیگری‌های تقلیل ناپذیر است: من در ساحت بوطیقا تصدیق می‌کنم که هیچ شناختی از دیگری ندارم و به خودِ این صحنه‌ی رویارویی با دیگری که به عینی شناختنی تبدیل نمی‌شود، حکم می‌کنم!
ترهاتی است صحبت از فرونکاهیدن فلان به فلان در علوم انسانی. چه مضحک است شخصی که ژست علمی می‌گیرد و فرهیخته‌وار می‌گوید: نباید این را به آن فروبکاهیم!
حتماً شوخی می‌کند!