و اتفاق افتاد.
شب بود و نیمهشب بود که اسمی میخواند و میدید که دیگر بله،
نمیشناسد. تمام اتفاقات شدهاند خاطره و چندتایی نوشته که حالا یعنی نیاز ندارند
کسی را مخاطبه کنند. همهاش حالا همچون یک کشف و شهود عارفانه در او و برای خودش
بود. نه. حالا دیگر کسی بیرون از نوشته نایستاده. نامههای سرگردان و بیمقصد یا
شاید مرجوع وقتی آدرسی را اشتباه مینویسید. استحالهی بیامانِ «رخداد» به جملهای
که: رخ داد. مثل اخبار روزنامهها که همهگان به جمله میخوانند. یا وقتی که ضربِ
محکمِ یک مُهر به یک جمله میشود و تازه خبردار میشوی: « فوت شد». به وقت نیمهشب اسمی را بازمیخواندم که حالا جمله
بود و نوشته.