Monday, January 16, 2017

Surpass

فصل‌ها را ديگر خودش براي زندگي‌اش رقم مي‌زد و از هر محالي امكاني ديگر در آينده مي‌جست. انگار خدايي ناكام كه اراده‌اش تنها به تمام كردن ناكامي از پس ناكامي مي‌آيد و اراده‌ی خودمختار شكست‌هاي پي در پي خودش شده. زندگي اما تا انتهاي هر فصل به طور تقريباً يكنواخت ادامه داشت و آينده و گذشته مدام  در تصورات او به هم مي‌آميخت. كسي زماني فاجعه را اينگونه معنا مي‌كرد كه همه‌چيز را ويران مي‌كند و با اين‌حال انگار همه چيز دست نخورده باقي مي‌ماند. تجربه‌ی فقدان هم از همين نوع بود براي او. حذف شدگانی را در خاطرش بازمي‌يافت كه غياب‌شان در مقابل حضور هرروزه‌ی رويدادهاي زندگي گاه برايش سنگين مي‌نمود.
او خودش را به دامن فراموشكار زندگي سپرده بود و از ناكامي آينده‌ی زندگي‌اش را اراده مي‌كرد.
خدايي كه او بود.
رشته ها را مي‌گسست. روابط را قطع مي‌كرد. مدام در خودش مي‌مرد.

 ٢٧ دي ٩٥

Saturday, January 7, 2017

Analogien der Erfahrung

ارتباطات:
آدمهاي تنها به هر قيمتي شده مي‌خواهند با بيرون از خودشان حرف بزنند. مطلقاً مرادشان از حرف زدن گوش سپردن و یا ضرورت همراهي با طرف مقابل نيست. شايد خودشان هم نمی‌دانند كه هميشه در گفتگوهايشان وقتي شروع مي‌كنند كه سلام چطوري؟ مقصودشان از شروع گفتگو آن است كه خود بشنوند سلام چطوري؟ و آنوقت است كه تأملات زيبايي‌شناختي‌شان پر باز مي‌كند و اوهام و خيال آنها را مي‌كشاند به هركجاهايي ممكن.
آدمهاي تنهاتر سكوت مي‌كنند و با خيالات طرف مقابل در خودشان خيال مي‌كنند و اگر هم قرار به بروز خيالاتشان باشد صرفاً مبدل مي‌شوند به هنرمنداني بي‌خطر: گفتگويي با خودشان مي‌كنند، روي خاكي و كاغذي، زهي يا نواري حرف‌هاي دلشان را براي مخاطباني نامعين و نامعلوم ضبط مي‌كنند.
سلام! خوبي؟ چه خبرها؟ به هر حال اين يعني من در تنهايي مفرطم نياز دارم كسي مثل تو بيايد بگويد سلام! خوبي؟ چه خبرها؟ تا اجابت كنم و شرحه شرحه خودم را بازبگويم از بي قراري:

«تمثيلات تجربه»!