به رامین
به بهانهی دیدن ممنتو. آنچنان که نوشته شده:
فکتهای مسخره. از روی فکت پیش رفتن. حقیقت. عصبی هستی ولی
نمیدانی برای چه. خشونت الهی. خاطرهسازی با زمان طوری که واقعیت در گذشته عوض
شود. به همه چیز شک میکنی. به همه چیز شک میکند؟ به چه چیز شک نمیکند؟ به بایدِ
پیروی کردن از فکتها. به هدفی که در زندهگی دارد. در کثافت اطرافیان سهیم است.
عامل کثافت آنهاست. از حافظهی ضعیف سوءاستفاده میکنند که زندهگی کنند. وقتی
تاریخ نباشد هر دروغی میشود حقیقت. فقط یک هسته استمرار میکند فقط تصویری از
مردن دیگری هست که هست. تصویری از یک آن. همین نوشتن یعنی یادداشتن. نوشتن نباید
یادداشت بماند. ایدئولوژی است اینکه پس از واقعه هدف به انتقام دارد. انتقام
نباید ایدئولوژی باشد. زندهگی نباید هدف داشته باشد. نباید؟ زندهگی یعنی تن دادن
به فراموشی، به جابهجاییها به تحریفها بازتعاریف. چیزی نباید جانشین بینهایت
باشد. برای او کسی که مرده بینهایت نیست. هدف بینهایت است. برای ادامهی زندهگی
بینهایت است. هدف واحد است ولی بر روی مفعولها جابهجا میشود. چرا فیلم قطعه
قطعه است. تدوین منقطع هالیوودری با پیروی از قانون-فکتها میخواهد به این حقیقت
برسد که حقیقت را خود سوژه تعیین میکند. حال اگر بفهمیم که سیر زمانیِ آدم بیحافظه
قطعن نباید خطی باشد به فکت فکت و قانون قانون توجه خواهیم کرد. سرمایهداری زندهگیِ
بیحافظه/بیتاریخ میخواهد. درست اما برای تداومش مجبور است دروغ بگوید که زمان
خطی است. همین کار را میکند قطعه قطعه زمان را تدوین میکند. زمان فیلم عینی است.
اتفاقن زمانِ بیحافظهی سوژه نمیتواند زمان عینیِ پیروی از قوانین باشد. زمان در
فراموشی میگذرد. تاریخ زنده نیست. تدوین هالیوودی دروغ میگوید در تفکیک عینیِ
حافظه. دارد میگوید حافظه هم که نداشته باشی باز از قوانین پیروی میکنی. فکتها
را دنبال میکنی. فکتهایی که فیلم به ما داده. اسمشان فکت است. شکی به آن نیست.
باید همیشه در حرکت بود. زندهگی یعنی جنب و جوش. باهوش هالیوود کسی است که در چند
ثانیه ضرب و تقسیم میکند. ماشین تندرویی است. فرکانس سیپییواش بالاست. سوژهی
هالیوود/سرمایهداری/زندهگی با سرعت برای فهمیدن حقیقت زندهگی، حتا اگر حقیقت آن
باشد که حقیقتی نیست، در تکاپوست. نکته اینجاست که اگر عدم حقیقت حاکم بود نتیجه
نمیگرفتیم که حقیقتی نیست. نتیجه نمیگرفتیم. اینطور تکه تکه با این سرعت با این
زمان. به همه چیز شک میکند سوژهی شکاک جز به پیرویِ خودش، به تحرکاش برای هدفی
که در فکتها آمده. من آدم بیحافظه فکتی میخوانم که کسی جنایتی در حقم کرده.
مسیری بر مبنای این فکت اتخاذ کردهام. چرا خود پیروی از مسیر چیز شک براندازی
نیست؟ چرخهی بستهای آنجاست که دیگر در آن مهم این نیست که ابژهی هدفِ فهمیده
کیست، خودِ هدف مهم است. هدفی که بر سر ابژههای مختلف جابهجا میشود. نباید اول هدف
باشد بعد ابژهها. گسست بین فراموشی و مراجعه به فکتها این
حدواسط لحظهی تروماتیک را درخود دارد و باید در برابر بازآفرینیِ دروغین گذشته
مقاومت کند. مملو از انرژی است و هیچ تدوینی هنوز آن را هدایت نکرده. زندهگی در
مازاد در عصبانیت در مشتی که به این و آن میکوبیم مشتی الهی آزادی بخش. تدوین این
مشت را به هدفی خود خواسته وصل میکند. آیا باید مشت زدن را متوقف کنیم چون هدایتاش
میکنند؟ آیا باید از انقلاب دست برداریم؟ آیا باید در روحمان قانون تبعیت از
قانونهای نوشته شده بر پوستمان را بنویسیم؟ قانونِ قانون همین است. محق بودن
قانون. هیچ قدرتی نباید قادر باشد برای خشونت بیحافظهی الهی پیشاپیش! هدف تعیین
کند. خشونت سپری شدهی الهی، الهی نیست. زمان هدف دروغین خودش را به رخداد نسبت
خواهد داد. دست به تفسیر و معنی خواهد زد. پس در زمانی عینی خشونتی الهی در گذشته
وجود نخواهد داشت. خشونت الهی فقط در آینده میتواند باشد. خشونت الهی حافظه ندارد
نباید داشته باشد. باید مدام منفجر شد اگر انفجار تمام شود اله ناپدید خواهد شد.
خدا فقط لحظاتی هست. خدا چون فقط لحظاتی هست، نیست. خشونت الهی چون استمرار ندارد
خشونت الهی نیست. چون هدف دار میشود. معنی پیدا میکند. میشود گذشته. ولی باید
همیشه در آینده بماند. زمان یعنی تعیین جهت. باید تغییر جهت داد تا زمان خطی
نباشد. باید در خشونت الهی زندهگی کرد. این گیِ زندهگی مال یک آن است. بازمانده
زندهگی نمیکند. نباید بکند. بازمانده اگر حافظه نداشته باشد زنده میماند. اگر
همه چیز به یادم بیاید خواهم مرد.
میخواهم بمیرم.
نوشتن یعنی نمردن. دارم مینویسم میخواهم بمیرم پس نمیمیرم.
خودم را میخوانم. بر خودم گشوده میشوم. خودم یادم میآید. نوشتن یادداشت میشود
اما یادداشتی که یادداشت بودن خودش را مینویسد. یادداشت قانونِ قانون. نوشتن
یادداشتِ یادداشت. همیشه باید به قانون قانون معطوف بود. به نیروی نیرو. زورِ زور.
نوشتن زندهگی هست اما با مازاد. تنها راه وفاداری نوشتن است. با نوشتن میشود از
یک آن گفت لحظهای را ستود باز کرد گسترد. گفت؟ باز هم گفت؟ باز هم بازنمایی؟ باز
هم تحریف؟ معنی؟ بله ولی در مازاد. تحریفِ تحریف. با این نوشتن تنها یک چیز را
تصدیق میکنیم: داریم ادامه میدهیم. ضمیر نوشتهام حالا شده ما. به خواستِ گفتن
ما همه. به خواست اتکا به یک قانون. قانون فیلم هالیوودی را با قانون نوشتن عوض میکنم.
خود به خود مینویسم ما باید. به این قانون زندهام. در قانون قانون نمیتوان ماند
فقط قانونی را عوض کردهام. مدام باید عوضاش کنم. باید برگردم ببینم چه چیزهایی
از این مازاد الهی را نوشتهام تا به یاد داشته باشم. زمان که بگذرد این نوشته را
تدوین میکنم به قانون. روایتی میسازم از انقلاب. تشکیل دولت میدهم. حالا که میخوانم
شدهام پادشاه. ضمایرم شده به من. اما کسی که این من را میخواند میفهمد که من من
نیست. گیومهها در این من منحل شده. کسی که مینویسد نمیتواند من باشد.
قانون قانون میگوید زندهگی!
همهی قانونهای قانون سمت زندهگی را میگیرند.
فرهاد.