زندگیِ غایتمندانه
حالا
دارم درست متوجه میشوم که زندگیِ غایتمندانه داشتن یعنی چی و برای پیشبردش چه
کارها که نباید کرد. مهمترین کاری که برای پیشرفت به سوی غایت باید پیشبرد حفظ
سلامتی و پیشگیری از امراض است. احساس سلامت میکند آدمی که آنقدر عقلانی باشد که
قادر باشد امراض را در خودش بکشد و تمهیداتی بیاندیشد برای بیمار نشدن در آینده.
این شرط رشد و تکامل هر موجود زندهای است. کافی نیست بدون کار و تعریف
نکردن دقیق غایت. صرفاً شرطی لازم است. احساس سلامتی میکنم حالا که دل بریدهام
از همهی آدمهای حراف و مریضی که غایتشان صیانت از نفس دروغینشان است و مانند
ویروس و باکتری ارتباط با آنها روحیهی سلامت برای زندگی مترقی را زائل میکند.
شرط شرکت در هر اجتماعی سالم بودن و رفتار نکردن با دیگری از سر امراض و عقدهها و
مسائلی است که هیچ ربطی به رشد و نمو جمع ندارد. بریدن و ایزوله کردن خود برای
سلامتی در لجنزار شرایط موجود گاهی لازم است و نباید آن را با تفرد هنرمندانهی
رمانتیک اشتباه گرفت، چون غایت این ایزوله شدن نهایاتاً تشکیل اجتماعی سالم و
اورگانیک برای مبارزه با لجنزار موجود است. مبارزه طلب میکند آدم سالم باشد و رشد
کند و تولید مثل کند تا قوایاش به حد مناسب برسد برای رویارویی. آنهایی که
خودشان را ایزوله نمیکنند در لجنزار موجود انگلوار زندگی میکنند، موجودات
حقیری که ادعاهای نابودی امر کلی در سردارند و انتحاری عمل میکنند بیهدف و کور.
باید یک
خودآیینیِ پیشرونده در آدم در جریان باشد که در تجمع با دیگران عقدهها و امراض
به او سرایت نکند و رشد و عمرش را مختل نکند. انگار گاهی باید علفهای هرز را زدود
از دور و بر آدمی برای رشد بهتر. باید یک خودایمنیِ غیراخلاقی برای محقق شدن اخلاق
جمعی تعریف کرد در قبال آدمها. اینها شروط اولیهی هر پیشرفتی است. آدم در
اجتماعی متشکل از آدمهای عقدهای و مریض بدون سیستم دفاعی لازم، وقتی هنوز تناش
نحیف است، مریض میشود و از پیشرفت میماند. هیچ صلاحی نیست در تعاملات بیغایت
از سر رفاقت یا نیاز.
حالا که
از اجتماعات دروغین فاصله گرفتهام میفهمم چگونه میشود با قدرت در هر اجتماعی
حاضر شد و از بیماریهای جماعت مصون ماند. این نه گونهای خودخواهیِ انتزاعی، که
تمهیدی برای تحقق اخلاق انضمامی در اجتماعی خودآیین برای انجام دادن کاری است.
باید
برای رشد و تکامل و این نظام خودآیین نحیف و ایزوله تا میتوان کار انجام داد.
لحظهای که آدم از کار کردن دست بکشد حیاتاش بیش از پیش به خطر میافتد. کار کردن
و رشد کردن رابطهی دیالکتیکی موجود زنده با بیرون از خود است. وجود داشتن در
معنایی بنیادین یعنی در حال کار غایتمند بودن. بیماری و مردگی و افسردگی از سر
بیکاری است و سلامت و زندگی و تکامل فقط با کار ممکن میشود. باید این کار کردن را
تا جای ممکن اجتماعی و در مراورده با هم نوعی بیرونی تعریف کرد برای رشد و نمو
سریعتر و تولید مثل هرچه بیشتر برای نفس کشیدن در فضایی مهوع.
انسان به
ماهو در ملکوت غایات زندگی نمیکند که بخواهد غایتی فینفسه در نظر گرفته شود
بلحاظ اخلاقی. انسان فقط در اجتماعی زنده و اورگانیک میتواند غایت لحاظ شود و با
او برخوردی اخلاقی داشت وقتی که بطور متقابل هم تو و هم او وسیله و غایت یکدیگر در
همزیستی تلقی میشوید. آدم با انسانهای بیمار همان بهتر که به چشم وسیله نگاه کند
در ارتباطاتِ بیغایت. زمان اندک است باید دست از شعارهای اخلاقی انتزاعی برداشت.
باید کاری کرد برای انضمامی کردن امور انتزاعی. من برای ممکن کردن اخلاق انتزاعی
کانتی در برخورد با آدمها میبرم از همه و فقط در زندگیای مشترک آن هم در صورت
اطمینان از متقابل بودن غایت انگشاتن دیگری میتوانم او را انسانی بپندارم که
وسیله نیست و غایت است. معنای مقولهی اجتماع کانتی در همین دوسویگی غایتمندانه
نهفته است. سرزندگیِ چنین اجتماعی در گروی کارهای متدوامی برای رشد و تکامل در جهت
مبارزه با وضع موجود است.
تمهیدی
سلامتبخشتر از بریدن از آدمهای حراف و بیعمل در این میان نیست. منظور از عمل
کارهایی در راستای ارتباط دوجانبه میان اعضا در اجتماعی اورگانیک است. با حرافی
نمیشود رشد و بقای همدیگر را برای هدفی مشترک تضمین کرد. این نوع ارتباطات بیشتر
انگلگونه است به طوری که حیات تو را به مخاطره میاندازند و بطور یکطرفه از تو
تغذیه میکنند و انرژی و نیروی حیاتبخشی به تو منتقل نمیکنند. چنین انسانهایی
را باید همچون وسیلهای پنداشت که براحتی میتوان ازشان برید.
چقدر
احساس سلامت میکنم از اینکه بریدهام، از حرافان و اجتماعی برای کار میجویم در
ذهن و کار میکنم در جهت غایت.
منظور از
زندگی همین است.
فرهاد.