Wednesday, December 3, 2014

When He Stares You Cry


تاریکی همان محوشدنی بود که انسان را در خود می‌بلعید یا کسی بود که تاریک می‌دید و از انسان گفت.
چیزی تمام شده که تمام شدن را آغاز کرده. تمام شدن تمام شده.
کسی دارد در تاریکی حرف می‌زند. اینجا خوابیده بر تشک. مدام دارد حرف می‌زند. رستم دستان و رخش تعریف می‌کند.
کسی اینجا دراز به دراز بدنش کوفته دارد حرف می‌زند. آب بیاور. کسی در تاریکی بی‌خواب تکیه به دیوار با تو حرف می‌زند.

بشقاب‌های چیده و میز آراسته‌ی غذا اشک به اشک هق هق می‌کنی. زیر چراغ نگاهت می‌کند. نگاهت می‌کند نه حرف نمی‌زند. دارد نگاهت می‌کند و این نگاهی نیست که کسی کسی را می‌بیند. نگاهی نیست که کسی به میز می‌کند. چشم در چشم با حزنی که تمام زندگی را نازل می‌کند تو را نگاه می‌کند که بازت می‌شناسد. تو را نگاه که به او نگاه و گریان.