«انسان
همان شب است، همان نیستیِ خالیای که در بساطتِ تقسیم ناشدهاش همه چیز را دربرمیگیرد:
غنای بازنماییهای بیشماری از تصاویر، که دقیقاً هیچ یک به ذهن نمیآیند، تصاویری
که مادامی که واقعاً حاضرند نیست اند. این همان شب، درونیت -یا- اندرونیِ طبیعت
است که اینجا هست: منِ شخصیِ محض. در بازنماییهای شبحناک، شب در همه طرف حاضر
است: اینجا سری خونآلود و آنجا سفیدروی جنزدهی دیگری ظهور میکند و ناگهان
ناپدید میشوند. این همان شبی است که وقتی انسانی را چشم در چشم نگاه میکنیم میبینیم:
در شبی فرومیرویم که وحشتناک است؛ این شبِ جهانی است که اینک
خودش را بر ما حاضر
میکند.»
-هگل