انگار چیزی از جایش تکان نخورده. ظهر است. ظهرهای تابستان.
نمیدانم کدام یک از ما مردهایم. نگاه که میکنم محو میشوی. چیزی دست نخورده. انگار
اتفاقی نیفتاده. ادامه و باز ادامه: کسی تا ابد مرده. نامهای سرگردان. خاکستر و
مدفون.
Labels
- ترجمه ها (52)
- نوشتهها (32)
- مقالات (13)
- مواجهات (10)
- ریتسوس (6)
- آن سکستون (4)
- الیوت (4)
- گئورگ تراکل (3)
- دوراس (2)
- سیلویا پلات (2)
- شارل بودلر (2)
- ویرجینیا وولف (2)
- پل الوار (2)
- پل والری (2)
- سیکسو (1)
Tuesday, August 11, 2015
The Gift
هدیه اتفاق میافتد. مثل خیلی چیزهای دیگر که اتفاق میافتند
و مالِ کسی نیست. هدیه از آنِ کسی که به کسی دیگر عطایش کند نیست. نباید باشد! اتفاق
افتادنِ هدیه منطقی دارد حسابناپذیر. کسی که هدیه میدهد، در مقام عطا کننده، هدیهای
قابل عطاکردن عطاکرده، چیزی حسابپذیر، به رسمیت شناخته و ممکن که اقتصادش مبادله را
طلب میکند. در این هدیه «حکمِ» برگشتپذیری از پس گرفتن، از یک داد و ستد مندرج میشود:
نگاه کن من همان کسی هستم که این هدیه را به تو میدهم! کسی که هدیه را گرفته، مخاطبه
میشود، در تحمیل (نا)خواستهی ضرورتی برای قدرشناسی محاکمه. گیرنده اما همچنان مبهوت
که چطور باید هدیهای گرفته را پاس بدارد. آیا هر ادای تشکری، هر بازپس دهیِ ممکنی،
از آن چیزی برگشتپذیر، نمیسازد؟ او چنین محاکمه و خطاب قرار گرفتنی را چگونه پاسخ
خواهد گفت؟ او با هرگونه سپاس گویی، از هدیه چیزی قابل داد و ستد ساخته است. نمیتواند
با برگشت دادن هدیهای یا کلامی حق حسابناپذیریِ رویارویی با هدیهاش را ادا کند.
نباید بتواند! او خواه ناخواه با هر واکنشی از آن چیزی قابل معاوضه ساخته است: عملی
از روی به جا آوردن پاسخ از سر «ادب» یا اذعانی بیفایده به قدرشناسی. قدرشناسیِ چیزی
غیر قابل قدرشناختن. او توان پذیرش هدیهاش را ندارد. با اعلام پذیرش، هدیه نیست میشود
و نیست کردن هدیه قدرشناسیِ هدیه نیست.
لال میشود، یا به تمکینِ مبادلهای کلامی، متشکر.
در طرف دهندهی هدیه هم وضعیتی ناممکن در جریان است. آیا کسی
که چیزی عطا میکند با اذعان به فعلِ عطا کردن آن چیز، هدیهاش را از بین نبرده است؟
چطور میتوان چیزی حسابناپذیر به کسی هدیه داد؟ من به تو هدیه دادهام. این موضوع
را به تو گوشزد میکنم! ( = من چیزی حسابپذیر بخشیدهام و این که هدیه دادنم را به
رسمیت میشناسم و به حساب میآورم یادت باشد که به من بدهکاری! من حتا اگر بگویم که
به این بده بستان اعتقادی ندارم، حتا اگر وانمود کنم یا خیال کنم که قدرشناسی تو برایم
مهم نیست، سودی به حال تو ندارد، همین که بدانم، به رسمیت بشناسم و حساب کنم که هدیهای
به تو دادهام، در مقام بخشندگی هستم) کسی که چیزی میبخشد پیشاپیش، در مقام بخشندگیِ
خود، هدیه را نابود ساخته است. و کیست که نداند اذعان به بخشندگیِ چیزی قابل بخشش،
داد و ستدی از سپاس طلب میکند؟ اویی که به حساب میآورد که بخشنده است، پیشاپیش با
وقاحت تمام، در مقام نابرابر خدایی، سپاسش را طلب میکند. بخشندهی هدیه نباید بخشندهی
هدیه باشد. با بخشنده بودنِ بخشنده، هدیه نیست میشود.
«بخشیدن آنچه بخشیدنی است بخشیدن نیست» حساب و کتابی ساده است.
همان طور که سپاس و اذعان به دریافت، آن را چیزی قابل تبادل میکند. چیزی دادنی و گرفتنی
مثل همه چیزهایی که داده میشوند و میگیرند.
شاید برای همین است بیخبریِ همیشهی آنی که به او چیزی دادهایم،
یا اویی که چیزی بهمان بخشیده.
پ.ن. امروز از کسی بابت هدیهای تشکر میکردم. مانده بود که
چرا تشکر، و کدام هدیه...
Labels:
نوشتهها
Subscribe to:
Posts (Atom)