آیا کلمهها تصویرند؟
چیزهایی که مینوشت بود. تصویر بود. کوتاه و تاریک. محو و ناواضح. وقتی بیاد میآوری
میشود تصویر. بعد تازه کدام کلمه بودناش را میفهمی. چیزی نبود که. کلمه بود.
شما حالا او. در همهی زبانها میشود صدایش کرد: او. به شما باید گفت او. هیچوقت
شمایی در کار نبود. همیشه تصویری و کلمههایی. همیشهی همیشه همینطور بود. میخواندی
و خیال میشدی. اما خیالِ محوی که کلمات باشند. با این حافظهای که تو داری. حافظه
اینطورها که باشد نمیفهمی خاطره کدام بوده و خیال کدام. تمام هراس هم همین محو
بودن و واضح نبودن بود. یکی بود و یکی نبود. قصهی نبود. خاطرهی نبود. اصلن مگر
کلمه هم میتواند خاطره باشد؟ چه چیزی برای یاد آمدن که حالا رفتن؟ آدم به کسی که
حی و حاضر است میگوید شما. روبهرو که باشی میگویی شما. رویی نبود که بهرویی.
کلمه بود و مدام به تصویر. وقتهایی بود که مینوشت. کلمههایی که نوشته بود.
تصویرهای محوی که حرف به حرف حرف میزد. هراسهایی که حرفهای او بود. نقطه به
نقطهی جمله که تمام میکرد نفسی جا میماندی. ضربانی ایست میکردی. دور میزدی و
برمیگشتی و بازمیخواندیش. تپشات میگرفت. نجوایی اگر خیس بود خیالاش میکردی.
لبی اگر خند میبود تصویرش میکردی. دیگر تمام شد. کلمه از نوشته شدن واماند.
روزهایی گذشت. ماههایی گذشت. حالا به سال گذشته شدن. کلمه از نوشته شدن واماند.
آب دهانِ در گلو مانده قورت میدادی. کلمه از نوشته شدن واماند. شروع به نوشتن
کردی. کلمه از نوشته شدن واماند. نوشتی. نوشتن دیگر از دست شد. کلمه راه میافتاد.
دنبالاش کردی. شاید جای دیگری اسمی، زندهگیِ دیگر. رفت و آمد. کلماتتان کو؟ آنها
را کجاست که مینویسید؟ در کدام زندهگیِ دوباره که تولدش حالا به ماهها و سالهاست؟
کلام که پیدا نباشد نه رؤیا از یادی جدا و نه حافظهای که کی خواب و کی بیدار.
کدام کلمه بود؟ کدام تصویر؟ چه چیزی است که بیرحمانه مشغول ننوشتناش هستید؟ این
سکوت آبستن کدام هولناکی است؟ نوشتن که میشود شما میشوید دوباره. حی و حاضر.
دوباره انگار با کسی حرف میزنم. با این حافظهای
که تو داری. تعبیرِ به خوابدیدن کلماتات چیست؟ کوتاه و تاریک. اینجا و آنجا.
کِی بود که بازمیخواندیش؟ «اینجا دیگر تمام شد. مثل خیلی چیزهای دیگر که تمام
شدند و تمام شدند؟؟»
هنوز تمام میشوی.