Monday, November 5, 2012

Monday or Tuesday


دو یا سه‌ شنبه

رخوت‌آلود و بی‌اعتنا، ماهی‌خوار با بال‌های فضا به لرز آورنده‌‌اش، آگاه از مسیر خویش، بر فراز کلیسا، پایین‌ آسمان، به پیش‌می‌رود. آسمان سفید و فاصله‌دار، مجذوبِ در خود، بی‌انتها، پوش می‌کند و فاش می‌سازد، تکان می‌خورد و بازمی‌ماند. دریاچه؟ ساحل‌هایش محو می‌کند! کوه؟ آه عالی است - - طلای ‌آفتاب بر دامنه‌هایش. پایین فرو می‌افتند. سرخس‌ها، یا بعد، پرهایی سفید، همیشه و همیشه.

حقیقت را خواستن ، انتظار کشیدن‌اش، به رنج چکاندنِ چندتایی لغت، همیشه خواستن- -  (ناله‌ای به چپ آغاز می‌شود، دیگری به راست. چرخ‌ها در واگرایی تاخت می‌کنند. اتوبوس‌ها در جنگِ به هم می‌جوشند) - - همیشه خواستن - - - (ساعت با دوازده ضربه‌ی جدا اصرار می‌کند نیم‌روز است؛ نور، ترازوهای طلایی را می‌افشاند؛ بچه‌ها ازدحام می‌کنند) - - همیشه حقیقت را خواستن. سرخ است این طاق، سکه‌ها بر درختان آویز می‌شوند؛ دنباله‌دودهایی از دودکش‌ها؛ پارس، فریاد، اشک، « آهن فروشی!» - - و حقیقت؟

پاهای مردها و پاهای زنان، به سمت نقطه‌ای در تابش، سیاه یا طلاپوش- - - (این هوای مه‌آلود - - - شِکر؟ نه ممنون‌ - - - فراخِ آتیه) - - نور چراغ سوسو می‌کند و اتاق را به جزء اشکال سیاه و چشم‌های پرفروغ‌شان سرخ می‌کند. آن‌وقت که در بیرون کامیونی بار خالی می‌کند، دوشیزه تینگوم سر میز خود چای می‌نوشد، و بشقاب چینی، خزِ لباس‌ها را در خود حفظ می‌کند- - -

برگ، پرناز- - - نور کشیده تا گوشه‌ها، وامانده پیش چرخ‌ها، نقره‌- پاش، در خانه یا نه در خانه، جمع شده، پراشیده، در مقیاس‌های جدا هرز رفته، جاروب شده به بالا، به پایین، پاره، مغروق، وصل شده - - و حقیقت؟

حالا برای کنار بخاری، روی کاشیِ سفیدی از مرمر به یاد آوردن. لغت‌ها از ژرفای این عاج ظهور می‌کنند و سیاهی‌شان را بیرون می‌ریزند، گل می‌دهند و نفوذ می‌کنند. کتاب افتاده؛ در آتش، در دود، در بارقه‌های آنی - - یا حالا در سفر، کاشیِ مرمرِ آویخته، مناره‌های پایین دست، و اقیانوس هند، آن‌وقت که فضا هجوم می‌برد و ستاره‌ها برق می‌زنند - - حقیقت؟ خشنود شده از نزدیکی؟

رخوت‌آلود و بی‌اعتنا، ماهی‌خوار بازمی‌گردد؛ آسمان ستاره‌هایش را می‌پوشاند؛ آن‌گاه برهنه‌شان می‌کند.



ویرجینیا وولف

Thursday, November 1, 2012

April 18

18 آوریل
لجن‌زار تمام دیروزهای من
درون جمجمه‌ی پوک‌ام گندآب می‌شود

و اگر شکم‌ام
به خاطر هر پدیده‌ی توضیح‌پذیر
مثلن از یبوست یا که از بارداری‌یی به هم بپیچد

یا که به‌خاطر خواب
مثل ماهِ پنیرِ سبز
که به‌خاطر خوراک
مثل برگ‌هایی بنفش غذا خوردن
که به‌ خاطر این‌ها

تو را به یادنخواهم ‌آورم

و دیروز در چند گامی‌ِ مرگ‌بارِ علف‌ها
در چند فضایی از آسمان و در فراز درختان

آینده‌ای از کف رفت
آنقدرها ساده و بازنیافتنی
که توپِ تنیسی در سپیدیِ صبح


سیلویا پلات