Thursday, August 9, 2012

Delirium

هذیان
برف سیاه روی بام ها فرو می غلتد
انگشت سرخ در پیشانی‌ات ذوب می شود
برف نیلگون در اتاق بی حفاظ فرو می چکد
آینه ی مرده ی دلباخته گان!
پسِ سایه ها در آینه ی برف نیلگونی
سر، به پاره های سنگین فرو می پاشد و فکر می کند
لبخند سرد یک روسپیِ مرده
در بوی میخک هایی که باد عصر می گرید.

گئورگ تراکل